جدول جو
جدول جو

معنی پاک طبع - جستجوی لغت در جدول جو

پاک طبع(طَ)
پاک سرشت. پاک نهاد:
خواجۀ سیّد ستوده هنر
خواجۀ پاک طبع پاکنژاد.
فرخی.
ای نیکنام ای نیکخوی ای نیکدل ای نیکروی
ای پاک اصل ای پاکرای ای پاک طبع ای پاکدین.
فرخی
لغت نامه دهخدا
پاک طبع
پاک سرشت پاک نهاد
تصویری از پاک طبع
تصویر پاک طبع
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از باب طبع
تصویر باب طبع
موافق میل، به دلخواه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نازک طبع
تصویر نازک طبع
حساس، زودرنج، لطیف طبع، برای مثال تو نازک طبعی و طاقت نیاری / گرانی های مشتی دلق پوشان (حافظ - ۷۷۴)، شاعری که قریحۀ لطیف و حساس دارد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خام طبع
تصویر خام طبع
بی ذوق، بی تجربه، برای مثال آتش اندر پختگان افتاد و سوخت / خام طبعان همچنان افسرده اند (سعدی۲ - ۴۱۹)
فرهنگ فارسی عمید
(طَ)
خوش خوی. نیک خو: چگلیان... مردمانی نیک طبعاند و آمیزنده و مهربان. (حدود العالم)
لغت نامه دهخدا
(طَ)
آنکه خیالات فاسد داشته باشد. (آنندراج). ابله. احمق. نادان. کودن. (ناظم الاطباء). نعت است مر کسی راکه صاحب خیالات فاسد است. صاحب طبع خام:
خام طبع است آنکه میگوید بچنگ و کف مگیر
زلفکان خم خم و جام نبیذ خام را.
سوزنی.
باز خانان خام طبع کنند
مال میراث یافته تبذیر.
خاقانی.
آتش اندر پختگان افتاد و سوخت
خام طبعان همچنان افسرده اند.
سعدی (طیبات)
لغت نامه دهخدا
(سَ بُ طَ)
کنایه از ظریف. (آنندراج). شادمان و خرسند و خوشحال. (ناظم الاطباء) :
همواره همی باش سبک طبع و خوش ایام
با مطرب و قوال سبک طبع و خوش آواز.
میرمعزی (ازآنندراج)
لغت نامه دهخدا
(طَ)
حریص و طامع. (آنندراج از فرهنگ فرنگ). آزمند. طمعکار. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ لَ طَ)
که سرشتی چون فرشتگان دارد. فرشته نهاد:
آن ملک رسم و ملک طبع و ملک خو که بدو
هر زمان زنده شود نام ملک نوشروان.
فرخی.
نکو باشد بهار امسال و از وی
صفات خواجه بهتر می نماید
زمین حلمی زمان حکمی ملک طبع
که صبح از رای انور می نماید.
جمال الدین عبدالرزاق (دیوان چ وحیددستگردی ص 131).
دل ملک طبع است قوت او ز بویی داده ام
جان پری وار است خوردش استخوان آورده ام.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(زُ طَ)
ظریف. حساس. زودرنج. اندک احتمال. نازپرورده:
تو نازک طبعی و طاقت نیاری
گرانیهای مشتی دلق پوشان.
حافظ
لغت نامه دهخدا
تصویری از پاک طبعی
تصویر پاک طبعی
عمل پاک طبع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خام طبع
تصویر خام طبع
ابله، احمق، نادان، کودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کام طبع
تصویر کام طبع
حریص، طمعکار، آزمند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملک طبع
تصویر ملک طبع
فرشته خوی آنکه دارای طبع و سرشت فرشتگان باشد: (دل ملک طبع است: قوت او زبویی داده ام جان پری وار است خوردش ز استخوان آورده ام) (خاقانی. سج. 256)
فرهنگ لغت هوشیار
حساس، ظریف، نازپروده یمرود زود رنج، نازک پرداز نغز سرای، نازک چر بنگرید به نازک طبع حساس و زود رنج: تو نازک طبعی و طاقت نیاری گرانیهای مشتی دلق پوشان. (حافظ)، شاعری که قریحه ای لطیف و حساس دارد، نازک خوراک نازک چر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خام طبع
تصویر خام طبع
((طَ))
کسی که اندیشه های بیهوده دارد
فرهنگ فارسی معین
بی تجربه، نامجرب، خام دست، ناآزموده، مبتدی
متضاد: مجرب، ابله، احمق، جاهل، کودن، نادان
متضاد: عاقل
فرهنگ واژه مترادف متضاد